×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

پسرایرونی

زیر باران...


زیر باران...

هنوز خاطراتت

زیر باران

نفس هایم را تازه می کند

می نویسم باران

تن تب دار پنجره بی قرار می شود

می نویسم باران

گونه های سرخ از آتش شرمم ، شعله می گیرد

می نویسم باران

تو لبخند می زنی

باران می گیرد

سکوت شیشه می شکند

و گونه هایم دل می بندد به نیم دایره ی لب هایت

گاهی فکر میکنم وقتی باران می بارد خداست که می بارد ...

و وقتی برف می بارد خدا زیباتر می بارد ، روی شانه هایت می نشیند

و تو آرام آرام خیس میشوی خیس خدا ...               

اما گاهی بر آنی که زودتر از آن معرکه بگریزی زیر طاقی سقفی ، جایی ...

و خدا همچنان می بارد روی طاق ، سقف ، درخت و همه چیز ...

خوش به حال باران که روی شانه هایت آرام می گیرد...

خوش به حال باران که دستهایت را به سویش دراز میکنی...

خوش به حال باران که دوستش میداری...

خوش به حال باران که...

باران نمی شوم که نگویی:

با چه منتی خود را به شیشه می کوبد

تا پنجره را باز کنم و نیم نگاهی بیندازم ،

ابر می شوم که از نگرانی یک روز بارانی هر لحظه پنجره را بگشایی

و مرا در آسمان نگاه کنی ....

دوشنبه 19 دی 1390 - 5:50:57 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم